گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
آمدی، بوی آشنا داری
آمدی از دیار آتش و دود
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را