پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید