صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست