تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
عاشق آن صخرههایم، ماه را هم دوست دارم
کفشهایم کو؟ که من این راه را هم دوست دارم
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشکها در کاسۀ ماه هلالی را
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش