از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
این دل که ز دست هرچه فریاد گرفت
هر تحفه که غم به دست او داد، گرفت
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم