از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود