دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سخن چون از سر درد است باری دردسر دارد
خوشا مردی کزینسان دردسرها زیر سر دارد
هرچه از غم میشود جام بلا سرشارتر
مستی این جام، جان را میکند هشیارتر
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد
به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد
ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد