داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
پشت مرزهای آسمان خبر رسید
جبرئیل محضر پیامبر رسید
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را