آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست