الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
از روى حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما