ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سخن چون از سر درد است باری دردسر دارد
خوشا مردی کزینسان دردسرها زیر سر دارد
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
تا نشکفد بر پای ما زنجیرهای تازهای
رویید بر دستان ما شمشیرهای تازهای
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت