ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سخن چون از سر درد است باری دردسر دارد
خوشا مردی کزینسان دردسرها زیر سر دارد
صحرا میان حلقۀ آتش اسیر بود
اُتراق، در کویر عطش ناگزیر بود
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
تا نشکفد بر پای ما زنجیرهای تازهای
رویید بر دستان ما شمشیرهای تازهای
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم