السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دارم از دنیا دلی اندوهگین
نقشی از اندوه دارم بر جبین
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟