فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن | شعر هیأت

زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را

محسن ناصحی

غزل

دوش بر فرق تو شمشیر فرود آمده بود
سنگ بر آینۀ اصل وجود آمده بود

محمدجواد غفورزاده

فصل شهادت

غزل

کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ‌دلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی

مهدی جهاندار

عشق سوزان است

غزل

همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم

محمد موحدیان

ترنم اشتیاق

غزل

دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد
از رفيقی که گران است جدايی دارد

صائب تبریزی

کلیات صائب تبریزی

غزل

روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم

مولوی

تسبیح اشک

غزل

روشن از روی تو آفاق جهان می‌بينم
عالم از جاذبه‌ات در هيجان می‌بينم

محمدحسین بهجتی

سرود سحر

غزل

بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند

سیدمحمدحسین شهریار

دیوان شهریار

غزل

از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

امام خمینی

دیوان امام

غزل

تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بی‌تو
تار شد مشرق روحانی ایمان بی‌تو...

زکریا اخلاقی

تبسم‌های شرقی

غزل

به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه

زکریا اخلاقی

تبسم‌های شرقی

غزل

دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو

علی انسانی

دل سنگ آب شد

غزل