ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
سامرا امشب ز شبهای دگر زیباتری
در جلال و در شرف اُمّ القرای دیگری
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کربوبلای رضا
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی