دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
ای بال و پر و پهنه و پرواز حسین
ای خون خدا خون سرافراز حسین
اگر دینیست باقی در جهان بیشبهه دین توست
یداللهی که میگویند خود در آستین توست
هنوز آن نالهها کز سوز هجران داشتم دارم
به روی شانه گر زخم فراوان داشتم دارم
یا ایهاالعزیزتر از یوسف!
عکس تو را به چاه میاندازند
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»
از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمۀ الله اکبرش
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
عید آمد و ما حواسمان تازه نشد
از اصل نشد اساسمان تازه نشد
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
اسفندِ امسالین چرا پَر، وا نکردی؟
پرواز در این ماهِ بیپروا نکردی
حاجیان را گفت: آنجا کعبه عریان میشود
در طواف کعبه آنجا جسمتان جان میشود
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین