هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
ای بال و پر و پهنه و پرواز حسین
ای خون خدا خون سرافراز حسین
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
چه صبحی؟ چه شامی؟ زمان از تو میگفت
چه جغرافیایی؟ جهان از تو میگفت
از روى حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند
دمی با آه خلوت کن، بگیر ای دل جلا اینجا
بیا سبقت بگیر از خلق، با رنگ خدا اینجا
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
دلدادۀ عشق، از صفاتش پیداست
صدق سخن از صبر و ثباتش پیداست
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟