ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این
سوی مسجد شعلهور رفتی، مصاف این است این
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
اگر دینیست باقی در جهان بیشبهه دین توست
یداللهی که میگویند خود در آستین توست
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
هنوز آن نالهها کز سوز هجران داشتم دارم
به روی شانه گر زخم فراوان داشتم دارم
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
یا ایهاالعزیزتر از یوسف!
عکس تو را به چاه میاندازند
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون