سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
شاید که به تأثیرِ دعا زنده کنند
در برزخِ این خوف و رجا زنده کنند
در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
گنجشکان باغ را اجابت کردند
از باغ پس از خزان عیادت کردند
در این همه رنگ، آنچه میخواهی نیست
در این همه راه، غیر گمراهی نیست
اینجا دل سفرهها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنهها، شعلهور است
ای نفس! تو را نمازِ خجلتباریست
هر رکعت تو، منت بیمقداریست
کی میشود از مهر تو، شرمنده نشد؟
یا بندهنوازی تو را بنده نشد؟
گفتی شب تیره ماه را گم نکنیم
در ظلمت، خیمهگاه را گم نکنیم
هرچند که غافل از تو بودم هردم
هرچند که خانۀ تو را گم کردم
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...