الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
از روى حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند