هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست
آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
اسیر عصمت تو آسیهست، مریم هم
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
ای که جا در دل و در جان پیمبر داری!
رتبه از مریم قدّیس فراتر داری
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...