دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سخن چون از سر درد است باری دردسر دارد
خوشا مردی کزینسان دردسرها زیر سر دارد
هرچه از غم میشود جام بلا سرشارتر
مستی این جام، جان را میکند هشیارتر
چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را