زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
چگونه وصف کنم شاعرانه کیست علی؟
شبیه نیست به غیر از خودش؛ علیست علی
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه