روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سخن چون از سر درد است باری دردسر دارد
خوشا مردی کزینسان دردسرها زیر سر دارد
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
دور شد باز هم آن همدم و دمساز از ما
ماند در خاطرهاش آن همه پرواز از ما
باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور
فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام