مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع | شعر هیأت

از چشم‌های تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری این‌گونه بباری

سیدعلیرضا شفیعی

غزل

دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است

مجید تال

غزل

سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری

حسن بیاتانی

از دوشنبه تا جمعه

غزل

بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومه‌هایی مملو از خرما و نان بود

عباس همتی

غزل

تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...

انسیه‌سادات هاشمی

غزل

خم می‌شوم تا گام‌هایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم

نغمه مستشارنظامی

غزل

حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...

انسیه‌سادات هاشمی

غزل‌پیوسته

سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی

محمدحسین انصاری‎‌نژاد

حدود ساعت یک

غزل

عطر بهار از جانب دالان می‌آید
دارد صدای خنده از گلدان می‌آید

عاطفه جوشقانیان

بانوان آسمانی

غزل

در قاب عکست می‌تواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد

فاطمه زاهد‌مقدم

حدود ساعت یک

غزل

آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر

مهدی مردانی

بوسه بر غبار

چارپاره

بر شاهراه آسمان پا می‌گذارم
این کفش‌ها دیگر نمی‌آید به کارم

عباس همتی

فلیرحل معنا

غزل