فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
چقدر این روزهای سرد سخت است
و پیدا کردن همدرد سخت است
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است