سردار شهید حاج قاسم سلیمانی | شعر هیأت

راهی شد قافلۀ عشق و امید
دل من چرا دوباره نرسید؟

یوسف رحیمی

وا اُمّاه (دفتر سوم)

شور

ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو

حسن زرنقی

حدود ساعت یک

غزل

«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود

مجتبی حاذق

حدود ساعت یک

غزل

می‌بینی، اشکام دم‌به‌دمه
تا می‌گم یا حسین، این دل تو حرمه

یوسف رحیمی

وا اُمّاه (دفتر سوم)

شور

اشک نوکری‌تو، مهر مادری‌تو
مادر، نمی‌دم من به عالم

عباس همتی

وا اُمّاه (دفتر چهارم)

پیش‌زمینه

امروز دلتنگم، نمی‌دانم چرا! شاید...
این عمر با من راه می‌آید؟ نمی‌آید؟

یوسف رحیمی

حدود ساعت یک

مثنوی

بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت

سیدمحمدجواد شرافت

دوبیتی

مردم که شهامت تو را می‌دیدند
خورشید رشادت تو را می‌دیدند

محمدرضا ترکی

مرد میدان

رباعی

هنوز آن ناله‌ها کز سوز هجران داشتم دارم
به روی شانه گر زخم فراوان داشتم دارم

علیرضا قزوه

غزل

تو از فریادها، شمشیرهای صبح پیکاری
که در شب‌های دِهشَت تا سحر با ماه ‏بیداری

علی‌محمد مؤدب

حدود ساعت یک

غزل

در نگاهت دیده‌ایم این وصف بی‌مانند را
پاکی الوند را، بی‌باکی اروند را

سیدمحمدجواد شرافت

حدود ساعت یک

غزل

حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بی‌کرانی مانده است

مهدی جهاندار

حدود ساعت یک

مسمّط